الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟