امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟