همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟