ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟