دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟