بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟