او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما