جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!
در مکتب عشق، آبروداری کن
هر مؤمن رنجدیده را یاری کن
شهر آینهدار میشود با یک گل
پروانهتبار میشود با یک گل
عهدیست که بستهایم، برمیخیزیم
با آنکه شکستهایم، برمیخیزیم
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
با شرک، خدای را عبادت نکنند
دل، تیره چو گردید، زیارت نکنند
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
هر حادثه با فروتنی شیرین است
خاک از نفس باغچه، عطرآگین است
در جادۀ حق، زلال جان بس باشد
یک پرتو نور جاودان بس باشد
بینور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی