اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را