اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را