دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
زمان از لحظۀ آغاز او چیزی نمیداند
زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را