با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند