تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود