بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود