وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم