تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم