آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
روی تو برده رونق ماه تمام را
مجذوب کرده جلوهٔ تو خاص و عام را
دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینهگردانی تو را
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
دنیای با حضور تو دنیای دیگریست
روز طلوع سبز تو فردای دیگریست
ای لهجهات ز نغمۀ باران فصیحتر
لبخندت از تبسم گلها ملیحتر