به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم