شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم