به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو