وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد