وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد