وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد