سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد