در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد