او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن