سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن