جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من