تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی