در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی