چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی