غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر