امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت