آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم