در جادۀ حق، زلال جان بس باشد
یک پرتو نور جاودان بس باشد
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
بینور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشته است