میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی