پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو