تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»