شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»