نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی