بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگیهایی بنا کردی
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است