بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست