با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما