هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما