هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما