دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما