از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا،دیگر نداری خانه در این شهر
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
بگو برای من ای شعر از زمانهٔ او
کدام بیت مرا میبرد به خانهٔ او