از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست