به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم