به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم